سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
پنج شنبه 103 آذر 1: امروز

 

((به نام آنکه بردن نامش غرور می خواهد))

یه موقعهایی آدم توی حال و هوای خودشه که سر از یه محیط شلوغ مثل مترو در میاره...

...

با صدای جیغ و داد و فریاد که آی خانوم هل نده و وای خدا بچه ام له شد و...بخش اعظمی از مسافران مترو سوار شدند...کمی که شور و هیجانها ! فروکش کرد باز هم مثل همیشه نوزادی توجه بقیه ی مسافران را به خودش جلب کرد و موضوع صحبت یه عده از خانوما فراهم شد...!!!

بحث داغتر شد وقتی خانومی با چندتا ساک و پلاستیک و کلی بار وارد شد و مقدمه ای شد برای پچ پچ کردن بر سر اینکه مردم همه جوره به فکر کاسبی هستند و با این همه بار وارد مترو می شه و می ترسه دوزار بده تاکسی سوار بشه که این همه توی یه مکان عمومی سد معبر (!!!!!) نکنه !!!...دلم می خواست اون لحظه از اون خانم بپرسم که تعریفش از معبر چیه؟؟!!...ولی سکوت رو ترجیح دادم!

در همین اثنا بود که تلفن یکی از مسافرها زنگ زد و همین بهانه ی خوبی بود تا خانومها کمی سکوت اختیار کنند و با مکالمه ی تلفنی اون خانوم سرگرم بشن...!!!

وقتی کمی اون طرف تر رو نگاه کردم دختر خانمی که مشغول اس ام اس زدن بود توجهم رو جلب کرد...اون بنده ی خدا بی خبر از همه جا اس ام اسش رو می زد غافل از اینکه خانومهای اطرافش با تلاش فراوان سعی درخوندن متن درحال تایپ و تشخیص هویت مخاطب این اس ام اس داشتند و هر از گاهی سری بالامی آوردن و با چشمک و ادا و اصول حدسی که زده بودند رو به اطلاع بغل دستیشون می رسوندند!

این صحنه ها بدجوری ذهنمو مشغول کرد...سعی می کردم خیلی خوشبینانه اسم همه ی اون چیزهایی که دیده بودم رو کنجکاوی بذارم...!

داشتم به این فکر می کردم که چقدر خوب می شد اگر به جای این همه تابلوهای تبلیغاتی یه جایی توی همین ترنهای مترو با فونت بزرگ می نوشتند:

لطفاً حریم خصوصی همدیگر را رعایت فرمایید.

 


 کسی بیرون از قاب! در جمعه 86/6/16 و ساعت 5:15 عصر | حکایت غربت()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عنوان ندارد ....
دزدی به شیوه ی مدرن !!
[عناوین آرشیوشده]

بالا

بالا