سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایت دانش، عمل نیکوست . [امام علی علیه السلام]
پنج شنبه 103 آذر 1: امروز

هوالمستعان

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی،
خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی،
هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی،
و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی،
و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم...
تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم،
و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم،
و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم...
خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."

مناجاتهای شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران


 کسی بیرون از قاب! در سه شنبه 86/6/27 و ساعت 12:14 صبح | حکایت غربت()

 

((به نام آنکه بردن نامش غرور می خواهد))

یه موقعهایی آدم توی حال و هوای خودشه که سر از یه محیط شلوغ مثل مترو در میاره...

...

با صدای جیغ و داد و فریاد که آی خانوم هل نده و وای خدا بچه ام له شد و...بخش اعظمی از مسافران مترو سوار شدند...کمی که شور و هیجانها ! فروکش کرد باز هم مثل همیشه نوزادی توجه بقیه ی مسافران را به خودش جلب کرد و موضوع صحبت یه عده از خانوما فراهم شد...!!!

بحث داغتر شد وقتی خانومی با چندتا ساک و پلاستیک و کلی بار وارد شد و مقدمه ای شد برای پچ پچ کردن بر سر اینکه مردم همه جوره به فکر کاسبی هستند و با این همه بار وارد مترو می شه و می ترسه دوزار بده تاکسی سوار بشه که این همه توی یه مکان عمومی سد معبر (!!!!!) نکنه !!!...دلم می خواست اون لحظه از اون خانم بپرسم که تعریفش از معبر چیه؟؟!!...ولی سکوت رو ترجیح دادم!

در همین اثنا بود که تلفن یکی از مسافرها زنگ زد و همین بهانه ی خوبی بود تا خانومها کمی سکوت اختیار کنند و با مکالمه ی تلفنی اون خانوم سرگرم بشن...!!!

وقتی کمی اون طرف تر رو نگاه کردم دختر خانمی که مشغول اس ام اس زدن بود توجهم رو جلب کرد...اون بنده ی خدا بی خبر از همه جا اس ام اسش رو می زد غافل از اینکه خانومهای اطرافش با تلاش فراوان سعی درخوندن متن درحال تایپ و تشخیص هویت مخاطب این اس ام اس داشتند و هر از گاهی سری بالامی آوردن و با چشمک و ادا و اصول حدسی که زده بودند رو به اطلاع بغل دستیشون می رسوندند!

این صحنه ها بدجوری ذهنمو مشغول کرد...سعی می کردم خیلی خوشبینانه اسم همه ی اون چیزهایی که دیده بودم رو کنجکاوی بذارم...!

داشتم به این فکر می کردم که چقدر خوب می شد اگر به جای این همه تابلوهای تبلیغاتی یه جایی توی همین ترنهای مترو با فونت بزرگ می نوشتند:

لطفاً حریم خصوصی همدیگر را رعایت فرمایید.

 


 کسی بیرون از قاب! در جمعه 86/6/16 و ساعت 5:15 عصر | حکایت غربت()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عنوان ندارد ....
دزدی به شیوه ی مدرن !!
[عناوین آرشیوشده]

بالا

بالا